محل تبلیغات شما



مدام با هم اختلاف داریم و تحمل همدیگه برامون سخته. ذهن مون آشفته س و درگیر مسائل آدمای اطراف و بیشتر وقتا هم اونچه که تو دل میگذره نمی تونه زمان زیادی دوام بیاره و به دنیای بیرون و آدمهایی که تو فکرمون گرفتارشون هستیم سرایت می کنه. واقعا چرا!؟ خب یه دلیلش می تونه عقائد، رفتارها و عملکردهای اونها در زمینه های مختلف زندگی شخصی و اجتماعی شون باشه. و اما نقش ما در ساختن آشفتگی های ذهنی مون اینه که به خواست و نظر هم در مورد مسائل مشترک و غیر مشترک اهمیت نمی دیم
این اسم کتابی ست نوشتۀ کشیش آمریکایی جول اوستین که من به صورت اتفاقی در سرچ گوگل به اون برخورد کردم. این کشیش طرفدارن و همچنین منتقدان زیادی داره که من جزء هیچکدوم از اونها نیستم ولی به جملاتی در این کتاب برخوردم که به واقع احساس کردم به خوندن و عمل کردن به اونها نیازمندم. شاید شما هم اونا رو دوست داشته باشین. - اگر شیطان شما را در مرحلۀ اول نتواند شکست دهد استراتژی بعدی او این خواهد بود که شما را خسته کند.
پیشرفت یکی از نیازهای اساسی هر فرد است. از ضروریات زندگی شخص موفقیت و تسلط بر قسمتی از محیط و زندگی خود و اطرافش می باشد و ی این میل برای نگاهداری بهداشت روانی امری اصولی است. موفقیت بسته به اهدافی است که شخص برای خودش ساخته است. هدفهای هر فرد باید بر اساس گنجایش و استعدادهای او باشد. محدودیتهای وراثتی و محیطی باید در نظر گرفته شود در غیر اینصورت ممکنست تلاشهایش مداوم و بی نتیجه و در نهایت منجر به شکست شود.
هر کاری که می کنیم معیوب است. کوچکترین تصمیمی که می گیریم اگر با کمترین خطا هم به انجامش برسانیم باز هم ندائی از بیرون و درون ما را محکوم می کند به ناکارآمدی. دیگران سخت گیر همیشه ناراضی و یک ایگوی (ضمیر ناخودآگاه) زبان نفهم و پرتوقع درون. این تصویر زندگی زجر آور این روزها و هر روز ماست. خیلی از ما را عادت داده اند که با یک همنشین دل نچسب و آزار دهنده ای زندگی کنیم که مرتب سعی در تحقیر و ایجاد حس تنفر نسبت به خودمان را دارد.
کامنتی از طرف یکی از خوانندگان محترم وبلاگ قبلیم به دستم رسیده بود با این متن: من ی سوالی دارم خوشحال میشم کمکم کنید چرا بیشتر ادمایی ک میبینم واقعا حل مسئله بلد نیستن؟ من توی شبکه سلامت ی برنامه درمورد حل مسئله دیده بودم ک ب چ زیبایی مشکل شون رو با بیان کردن مشکل و راه حل های مختلف وخوب تونستن مسئله پیش اومده روحل کنن من کمتردیدم ک حتی خودم بتونم ی مسئله ای رو به این خوبی تفکیک کنم چجوری میشه حل مسئله رو یاد گرفت یا تقویتش کرد؟ ما بر اساس آنچه یاد گرفته
در پست قبلی گفتیم که یکی از دلائل شاد نبودن بی هدفی است. بی هدفی باعث می شود که مرتب از این شاخه به آن شاخه بپریم بدون اینکه به نتیجه خاصی برسیم. بی هدفی از علت های بیکاری ست که معضل جامعه امروز ماست. وقتی برای من و شمائی که در یک رشته خاص به مهارت و دانشی رسیده ایم شغل و حرفه ای پیدا نشود مجبوریم مرتب دنبال یادگیری مهارتهای جدید و بعضا غیر مرتبط با هم باشیم. مطلبی توی ویرگول خواندم از یک مربی بدنسازی که گله کرده بود چرا اینهمه مربی از رشته های غیر ورزشی
شاید بگید تو این اوضاع گرونی و کرونایی دلیلی برای شادی وجود نداره. ولی چاره چیه؟ بزارین یه خورده با هم صحبت کنیم شاید به نقطۀ مشترکی رسیدیم. هر فرد در جریان سازگاری با زندگی دچار تعارض می شود. مطالبی که یاد گرفته ایم تجربیاتی که داشته ایم هر آنچه که دور و برماست حاکی از اتفاقات ناگوار و رویدادهایی ست که باعث می شوند ما دلیلی برای شاد نبودن پیدا کنیم. پس خیلی از ما در کشمکش برای شاد بودن یا نبودن به سر می بریم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بـــــــــــــــــــوکس ایــــــــــران مهندس حجت بهنام